๑۩۞۩๑  جدیدترین و جالب ترین مطالب روز دنیا  ๑۩۞۩๑
๑۩۞۩๑  جدیدترین و جالب ترین مطالب روز دنیا  ๑۩۞۩๑

๑۩۞۩๑ جدیدترین و جالب ترین مطالب روز دنیا ๑۩۞۩๑

مادر


مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.


اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری...

اون هیچ جوابی نداد....

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من.

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو.

وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر

سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا

اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد . .

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

همسایه ها گفتن که اون مرده

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم .

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا .

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی.

به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

با همه عشق به تو


نظرات 9 + ارسال نظر
sima دوشنبه 11 فروردین 1393 ساعت 18:04 http://sima714.blogfa.com

سلام خیلی وبت قشنگه خیلی داسنان غمگینی بود بغض کردم خوشحال میشم به منم سر بزنی

raze-zibaei سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 11:32 http://raze-zibaei.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
اگه با تبادل لینک موافقی وبلاگ منا با نام از شیر مرغ تا جون ادمیزاد لینک کن بعد اطلاع بده تا من هم وبلاگ شما را با نام دلخواهتون لینک کنم
منتظرم

سلام....وبلاگت خیلی قشنگ و مفیده .....منم یه وبلاگ دارم که توش قشنگترین آهنگهای غمگین و خاطره انگیز رو میذارم...اینم آدرسش:http://musicgam99.mihanblog.com/
من شما رو لینک کردم...شمام اگه از وبلاگم خوشتون امد منو بی زحمت لینک کن...هر آهنگی هم دوست داشتی بهم بگو برات بذارم...البته مجاز و ایرانی. [گل]

asal پنج‌شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 21:46

دلم گرفت...تاثیر گذار بود...ممنون

راضیه پنج‌شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 16:09 http://www.mahlaf3.blogfa.com

سلام قبلا برات نظر گذاشته بودم ولی از اینکه دیدم تو هم به وبلاگم سر زدی خوشحال شدم ممنونم

مرسییییییییییییی

راضیه پنج‌شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 13:27 http://loveeee334.blogfa.com

ghashango gham angiz bod ama dastani bish nabod chon hichkas hamchin kari ba madaresh nemikone

هر جور ک فک کنی نیس ولی بازم پیدا میشه همچین ادمای نامردی هم هست

راضیه سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 17:39 http://www.mahlaf3.blogfa.com

سلام خیلی تاثیر گذار بود موفق باشی دوست من

فاطمه دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 12:25

الهی......

فرناز یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 19:15

آخیییییییییی خیلی قشنگ بودوبیشتر غمگین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد