๑۩۞۩๑  جدیدترین و جالب ترین مطالب روز دنیا  ๑۩۞۩๑
๑۩۞۩๑  جدیدترین و جالب ترین مطالب روز دنیا  ๑۩۞۩๑

๑۩۞۩๑ جدیدترین و جالب ترین مطالب روز دنیا ๑۩۞۩๑

ﺍﯾﻨﺠـآ ﺩﺭ ﻗﻠــــــﺒـﻢ . . . : *



ﻧﺒــــــآﺵ ﺣﺮﻓـﮯ ﻧﯿﺴـتــ ،

ﺁﻧﺠـآ ﮐـﮧ ﺑـآﯾــــــﺪ ﺑـآﺷـﮯ ﻫﺴـﺘـﮯ ؛

ﺍﯾﻨﺠـآ ﺩﺭ ﻗﻠــــــﺒـﻢ . . . : *

ای کاش ...



Mr Michel Foucault
ولی ای کاش .......

صریح تر میگفتی افرادی که با سکوت در

مقابل اعمال بد خود انجام میدهندو با

اعتماد به نفسی که همانند کوه برای

خود ساخته اند وپیش به سوی اهدافشان
میروند .

پس سکوت انها در مقابل خودشان را از چه بدانیم؟ ...........

ای کاش این افرادسکوت پنهان خود را می شکستن و با بروز ان خود را از سکوت بدیها ازاد میکردند تا معنای خوب بودن را بچشندو همه ی مشکلاتشان را از دید بی اعتمادی به کارهای خوب خود نبینیم.

مــــیم مثـــــلـــ مــــــــــــــرد




اگـــر گریــــه نمیکنم فکر نکن از سنـــگم !
من مـــــرد هستم …
تنهـــایی قــــدم زدنم از گریــــه کردنــــ دردناکتــــر استــــ
مـــرد از زن خیلیــــ تنهاتــر استــــ …
مـــرد لاک ناخن نمیــــزند که هر وقت دلش گرفتــــ
دستــــش را باز کند و به ناخـــن هایش نگــــاه کند !
مـــرد موهایش بلند نیست کـــه در بـــــی کســـی
کوتــــاهش کند و لـــــج کند با تــــمام دنــــیا !
مـــرد حتـــی دردهایش اشکــــ که نـــــه ,
سنگــــ میکند و میچســـباند به پیــــشانیش
میـــشود گفتـــ :
مــــیم مثـــــلـــ مــــــــــــــرد
♥ بــه سلامتــی همۀ مــــرد هـای واقـعـی ♥

آمپول




نه نه من از آمپول می ترسم
شما چی ؟؟ از آمپول می ترسی ؟؟

بدون شرح ...!



آرایشگر گفت: عروس خانم! دیگه کارت تموم شده. آقا داماد هم که بالا، دم در منتظره. ایشالا خوشبخت شی.بلند شد.
می‌دونست مرد زندگیش از معطلی خیلی خوشش نمیاد. به خواهرش گفت: چادرم کو؟
و خواهرش چادر سفیدی رو سرش انداخت.
دست گرفت به چادر و دور صورتش، به آرامی لبه‌های چادرو مرتب کرد.
آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه! موهاتو خراب کردی که دختر! یه ذره شل‌تر بگیر . وقتی می‌گم شنل کرایه کن، برای همینه دیگه
رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگرانِ مهمتر از موهامم. موهام خراب بشه بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه


دخترک...!




♥ معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا ..... ! ♥
♥ دخترک خودش را جمع و جور کرد..! ♥
♥ سرش را پایین انداخت..! ♥
♥ با ترس خود را به معلم رسوند و با صدای لرزان گفت : بله ...؟ ♥
♥ معلم که از عصبانیت قرمز شده بود ...! ♥
♥ به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ ♥
♥ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ) ♥
♥ دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : ♥
♥ خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...! ♥
♥ اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...! ♥
♥ اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه...! ♥
♥ اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند..! ♥
♥ برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...! ♥
♥ اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم ...! ♥
♥ معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...! ♥
♥♥♥
♥ هیچی ندارم بگم ... نظریادتون نره لطفا ...! ♥

عجله نکنید!




هیچ وقــت تـــا یه داستـــانی رو کامــل نشنیده اید عجــــولانه برداشـــت نکنــــید..

زنــده ام ..




شــاید حـــالا هـمــهـ چـیـــز خوبــــ نباشد

ولــی من هنـــوز

بــهـ بـهانــهـ تــ♥ــو

بــهـ بـهانــهـ دوستــــ داشتنتــــ

زنــده ام ..